دنیای تنهایی من



امروز روزم نبود.

بعد نماز صبح، با خبر شهادت حاج قاسم دیگه خوابم نبرد.

از ظهر تا حالا یک درب رنگ زدم.

رنگ زدنی که خانواده یک هفته روی مخم بودن.

حالا خودشون چی کارکردن؟ 

از صبح تا حالا فقط خوابیدن و با گوشی بازی کردن.

تازه شام هم نداریم.


دیشب با حمید صحبت می کردم.

کلی سوالای تخصصی ازش پرسیدم.

گفت تو هنوز مرد نشدی.

گفت من اگه کسی رو دوست داشته باشم و اونم منو دوست داشته باشه، تمام تلاشم رو میکنم تا دنیا رو به پاش بریزم و این چیزایی که تو می گی اصلا مهم نیست.

گفتم، آخه من هنوز نمیدونم که اونو دوست دارم و اونم منو دوست داره.

گفتم خیلی هنر کنم احساس خودم رو بفهمم، حرف دل اونو چه طوری باید متوجه بشم؟

گفت اگه دوستت داشته باشه قبولت میکنه، به شرطی که با صداقت جلو بری.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها